شنیدی از همه یاران که سخت بیمارم


نیامدی ز پی پرسشی به دیدارم

هنوز امید تو دارم که می کشم نفسی


بیا که نیمهٔ جانی که مانده بسپارم

خداگواه من است ای شکسته مو! که هنوز


شکسته عهد تو را من عزیز می دارم

ولی میا! که تو در من نظر نخواهی کرد


که کهنه آینه یی پر ملال زنگارم

نخواستم که درآیی شبی به کلبهٔ من


ازین خوشم که درآیی دمی به پندارم

دلم گرفته تر از آسمان پر ابر است


سرشک گرم چو باران زدیده می بارم

گناه چشم تو می بینم ای سیه مژگان


سیاه اگر شد و برگشته بختم و کارم

نسیم شوق تو چون گل به لرزه ام افکند


برابرت سر فرمان فرود می آرم

ولی چه سود؟ که بی التفات می گذری


هزار مرتبه گر سر به خاک بگذارم

به انتظار قدم رنجه کردنی، چشمم


به راه ماند و نبود از قدر سزاوارم